بنام الله پاس دار حرمت خون شهیدان ، ما با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم سردار عزیز ما همه رزمنگان دوران دفاع مقدس نگران اوضاع کشور هستیم و ناراحتیم اگر بازهم مثل دوران جنگ تحمیلی نیاز برای حضور ما حتی شخص بنده نیاز است اماده ام از جانم بگذرم
با سلام خاطرات اینجانب سیدهاشم مسلمی. درست یکسال ازعملیات کربلای 5 گذشته بود 25 دیماه 66 بودرشلمچه بودیم دونفرخدمه وخودم دوشکاچی بودم میان تمام سنگرهای دوشکا یک سنگر خمپاره 60 وجود داشت درطول محورعملیاتی.روبروی مان میدان مین گسترده ای وجود داشت بعد خط پدافندی عراق بود که انها دوخط داشتند روزه ها در خط یک بودند شب ها به خط دو میرفتند بخاطر ترس وحمله شبانه رزمندگان .عملیات کربلای 5ازاد سازی بیشتری صورت گرفته بود که هنوزپاکسازی نشده بود .یکی ازبچه های خماره انداز پرسیدم چرا کم خمپاره می اندازید گفت گلوله کم داریم کنجکاوشدم باخودم گفتم برویم عقب بگردیم بادوتا ازبسیجیان قرارگذاشتیم صبح زود حرکت کنیم به سمت عقب .راه افتادیم ازمسیری که تانکها حرکت کرده اند جای شنی درخاک مانده دوساعت پیاده روی کردیم گه گاهی گلوله توپی میامد زمین گیر میشدیم دوباره سنگرهای عراقی ها می گشتیم اجساد عراقیها پراکنده بودند ازاین خاکریز به ان خاک ریزسرمیزدیم دربین یک سنگر متوجه شدیم خاک زیادی است بغل خاک ریز یک ورق اهنی خط داربود شهید طهماسب رسولی به من گفت بیا زیر ورق برداریم شروع کردیم به کندن .خاک کمی این ور زدیم ورق نصفش نمایان شد باکمک هم بالوله صدوشش ورق رابلند کردیم یک سنگر مهمات کوچک پیدا شدشش جعبه مهمات خمپاره شصت دراوردیم خوشحال بودیم باهزارمکافات به خط برگشتیم بجه های خمپاره انداز خیلی خوشحال بودند گفتند شب ازعراقیها پذیرایی میکنیم .شب من پاس سه بودم دربالای سنگر دوشکا نگهبانی میدادم پست تحویل دادم هنگام برگشتن به سنگر استراحت بین راه باخودم گفتم دو سه تا خمپاره بیاندازم سه تا گلوله برداشتم اولی انداختم ایستاده نگاه به سر خمپاره میکردم که چگونه خارج میشود گلوله سوم انداختم ولی یک چیزی به من گفت بشین خم شدم دیگرهیچ چیز را نمیدیدم همه جاگردوخاک بودبلندشدم دیدم گلوله داخل قبضه عمل کرده بود خمپاره عین یک موز کنده شده بود ناراحت بودم چرا اینکارکردم تاصبح نخوابیدم ساعت نه بود مسول محورباموتور به سنگرما سرزد قبضه خمپاره اورده بود شهید رسولی گفته بودخمپاره دردست من متلاشی شده .مسول محور جهت تنبیه کردنش سفارش پرکردن پنجاه گونی خاک راداده بود.شهید طهماسب رسولی بعد ازپایان ماموریت درلشکرعاشورا درمنطقه عملیاتی پیرانشهر به شهادت رسیدند .سلام درود میفرستیم برروان پاک شهدا وامام راحل وشهدای شلمچه.یاحق
اين سایت درتلاش است،بازخوردي سازنده پيرامون فرهنگ ايثار و شهادت و گسترش آن درجامعه ايجاد كند. اين سایت توسط سرتيپ پاسدار بازنشسته محمدرضا محمدزاده گردآوری و به روز رساني مي شود.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
با سلام به شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی ومخصوصا شهدای لشکر عاشورا و تیپ ذوالفقار و فرماندهی شجاع تیپ برادر سردار محمدزاده ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
910 روز پیش ارسال پاسخبنام الله پاس دار حرمت خون شهیدان ، ما با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم سردار عزیز ما همه رزمنگان دوران دفاع مقدس نگران اوضاع کشور هستیم و ناراحتیم اگر بازهم مثل دوران جنگ تحمیلی
907 روز پیش ارسال پاسخنیاز برای حضور ما حتی شخص بنده نیاز است اماده ام از جانم بگذرم
با سلام خاطرات اینجانب سیدهاشم مسلمی. درست یکسال ازعملیات کربلای 5 گذشته بود 25 دیماه 66 بودرشلمچه بودیم دونفرخدمه وخودم دوشکاچی بودم میان تمام سنگرهای دوشکا یک سنگر خمپاره 60 وجود داشت درطول محورعملیاتی.روبروی مان میدان مین گسترده ای وجود داشت بعد خط پدافندی عراق بود که انها دوخط داشتند روزه ها در خط یک بودند شب ها به خط دو میرفتند بخاطر ترس وحمله شبانه رزمندگان .عملیات کربلای 5ازاد سازی بیشتری صورت گرفته بود که هنوزپاکسازی نشده بود .یکی ازبچه های خماره انداز پرسیدم چرا کم خمپاره می اندازید گفت گلوله کم داریم کنجکاوشدم باخودم گفتم برویم عقب بگردیم بادوتا ازبسیجیان قرارگذاشتیم صبح زود حرکت کنیم به سمت عقب .راه افتادیم ازمسیری که تانکها حرکت کرده اند جای شنی درخاک مانده دوساعت پیاده روی کردیم گه گاهی گلوله توپی میامد زمین گیر میشدیم دوباره سنگرهای عراقی ها می گشتیم اجساد عراقیها پراکنده بودند ازاین خاکریز به ان خاک ریزسرمیزدیم دربین یک سنگر متوجه شدیم خاک زیادی است بغل خاک ریز یک ورق اهنی خط داربود شهید طهماسب رسولی به من گفت بیا زیر ورق برداریم شروع کردیم به کندن .خاک کمی این ور زدیم ورق نصفش نمایان شد باکمک هم بالوله صدوشش ورق رابلند کردیم یک سنگر مهمات کوچک پیدا شدشش جعبه مهمات خمپاره شصت دراوردیم خوشحال بودیم باهزارمکافات به خط برگشتیم بجه های خمپاره انداز خیلی خوشحال بودند گفتند شب ازعراقیها پذیرایی میکنیم .شب من پاس سه بودم دربالای سنگر دوشکا نگهبانی میدادم پست تحویل دادم هنگام برگشتن به سنگر استراحت بین راه باخودم گفتم دو سه تا خمپاره بیاندازم سه تا گلوله برداشتم اولی انداختم ایستاده نگاه به سر خمپاره میکردم که چگونه خارج میشود گلوله سوم انداختم ولی یک چیزی به من گفت بشین خم شدم دیگرهیچ چیز را نمیدیدم همه جاگردوخاک بودبلندشدم دیدم گلوله داخل قبضه عمل کرده بود خمپاره عین یک موز کنده شده بود ناراحت بودم چرا اینکارکردم تاصبح نخوابیدم ساعت نه بود مسول محورباموتور به سنگرما سرزد قبضه خمپاره اورده بود شهید رسولی گفته بودخمپاره دردست من متلاشی شده .مسول محور جهت تنبیه کردنش سفارش پرکردن پنجاه گونی خاک راداده بود.شهید طهماسب رسولی بعد ازپایان ماموریت درلشکرعاشورا درمنطقه عملیاتی پیرانشهر به شهادت رسیدند .سلام درود میفرستیم برروان پاک شهدا وامام راحل وشهدای شلمچه.یاحق
733 روز پیش ارسال پاسخ