مردی از تبار اهر
مردی از تبار اهر
درسال 59 منطقه سوسنگر جبهه فرسیه خط پدافندی داشیم که مسئولیت آن محور به عهده فردی بود بنام ... که خود را پدر بزرگ معرفی می کرد،او خیلی دوست داشت همه از آن تعریف وتمجید بکنند، پشت بی سیم کد ورمز خودش را نمی گفت، همیشه میگفت من پدر بزرگ هستم، همیشه اینطوری پشت بیسیم خودش را معرفی می کرد، یاسر، یاسر، از پدر بزرگ، من پدر بزرگ هستم" یعنی فرمانده محورهستم او هیچ وقت در عملیاتهای تک شبانه با ما شرکت نمی کرد، داخل سنگر می نشست و با بیسیم فرماندهی می کرد، برعکس او فردی بسیجی بود بنام وطنی از اهالی شهرستان اهر، یک مرد 40 ساله ، قد متوسط ، لاغر اندام وسیاه چهره ، شجاع ونترس، وخوب فارسی حرف زدن را بلد نبود، هروقت دکتر چمران می آمد به آن محوریک نفر حرفهای وطنی را به چمران فارسی ترجمه می کرد، او میگفت برای جلو گیری از پیشروی دشمن باید هر شب به دشمن ضربه بزنیم، نگذاریم دشمن آسوده توی سنگرهایش بنشیند وطرح پیشروی ونابودی مارا بریزد ومارا مجبور به عقب نشینی بکنیم، هرروز بعدازظهر طرح شبیخون را با مشورت بچه های آن محور روی نقشه منطقه طراحی می کرد ومسئولیت تک تک بچه هاراتوضیح می داد و می گفت که چه نوع مهماتی وچقدرباید ببریم ، چند نفر می رویم، چه ساعتی و چطور از خاکریز خودمان حرکت می کنیم و... هرشب در نصف های شب یا نزدیک صبح راه می افتادیم، تا می رسیدیم نزدیکهای دشمن، ما می نشستیم ووطنی با یکی از بچه ها می رفت شناسایی را انجام می داد، دوباره بر می گشت باهم حمله را شروع می کردیم، اول او کلت منور را می زد تادشمن سرش را می آورد بالا تا ببیند که پشت خاکریز چه خبرشده ، مابسوی دشمن آتش می گشودیم، اگر از خاکریزجای نفوذ پیدا می کردیم ، می رفتیم توی سنگر عراقیها و حسابی از آنها می کشتیم وسنگرهایشان را آتش می زدیم، واگر جای نفوذ پیدا نمی کردیم ازدوربا سلاحهای نیمه سنگین مثل تفنگ 57 میلیمتری ، آر پی جی 11 ، مالیوتگا، دراگون، خمپاره 60 میلیمتری و... از چپ وراست به رگبار می بستیم ونارنجک تفنگی پرت می کردی و فرار می کردیم، این شده بود تفریح شبانه ما، این مرد بی سواد، ولی متفکر برای ترساندن دشمن یک ورق آهنی را به شکل قیف در آورده بود به طول 2 متر، آن را می گذاشت روی خاکریز خودی، دهانه قیف را بطرف دشمن می گرفت، چراغ پرمس را روشن می کرد وآن را می گرفت به داخل لوله قیف ، چراغ پرمس را کم وزیاد می کرد و یا چراغ را دور ونزیک می کرد وقیف صدای تانگ زرهی می داد، ودشمن فکر می کرد ما هم در خط مان تانک ونفربر زرهی داریم واز حمله وپیشروی منصرف می شد. او در یکی از عملیاتها تک شبانه همان منطقه مجروح شد و دیگر نتوانست به جبهه بازگردد واکنون از او خبری نیست واگر هم خبری باشد خبرخوبی نیست، ظاهرآ ایشان خانه نشین شده ...
دیدگاههای بازدیدکنندگان
سلام و درود بر شما فرمانده عزیز و دوست داشتنی خداوند متعال را برای بودنتان شکر می کنیم بسیار عالی انشاءالله بنویسید تا جمع بندی شوندو در قالب یک کتاب خوب و مفید و خواندنی منتشر شود
907 روز پیش ارسال پاسخسلام وعرص ادب خدمت فرمانده بزرگ وعزیزم ممنونم ازاینکه بیادرزمندگان هستین
744 روز پیش ارسال پاسخ