بسمه تعالی
شخصیت وعملکرد شهید عالشی را باید در مناطق عملياتي دشت عباس، فکه ،چزابه ،چناره ،ارتفاعات تپه شهداء، كدو، رایات ، شیوه رش ، ممي خلان ، تنگه دربند ، تنگه چومان مصطفی و پادگان حاج عمران عراق جستجو کرد كه شب وروز یا در نبرد بود و یا در کنار سجاده اش درحال عبادت بود، ویااز آب زلال رودخانه شیلر باید پرسید که شبها شاهد وضو گرفتن وبه نماز ایستادن خیلی از رزمندگان اسلام بویژه شهید عالشی بود، نمازهای یومیه را به نوافل وصل می کرد ، فرمانده ای که نماز شب اش ترک نمی شد ، مگه اینکه در گیر رزم شدید باشد، کم حرف و پرکار بود ،کاری که به وی محول می شد ناقص نمی ماند ، برای دفاع از اسلام ومیهن اسلامی خستگی رازیر پا می گذاشت، توان جسمی وروحیه قوی وانگیزه دینی فوق العاده ای داشت، کمتر کسی بود که در کارهای یدی و سنگر سازی پا به پای عالشی تا آخر دوام بياورد، این خستگی ناپذیری ایشان زبان زد همسنگران و دوستانش در تیپ ذوالفقار بود ، بدون توجه به خور وخواب همه فکرش آماده سازی منطقه عملیاتي برای شب عملیات بود، حین کار با سخنان آرام و دلنشین همسنگران را به کار وتلاش مضاعف وا می داشت ، بطوریکه سخنانش رااز مقاومت اصحاب رسول الله (ص) در صدر اسلامبه جبهه های حق علیه باطل وصل می نمودواین کلام ، به نیروهای گردان انگیزه بیشتر می بخشید شهید عالشی قبل از عملیات والفجر مقدماتی به سمت فرمانده گردان ادوات یکی از تیپهای تازه تاسیس لشکر عاشورا تعيین شدند، درآن عملیات عملکردش رضایت فرماندهی تیپ را جلب نمود، در عملیات والفجر يك نیز خوش درخشید ، در والفجر دوهنگام تصرف پادگان حاجعمران درگیری تن به تن با عراقیها لذت بیشتری برایش داشت ،از این فرصت نتوانست چشم پوشی کند واز طرفی فرماندهی خمپاره انداز 60میلی متری مانع حضور دائمی وی در خط مقدم جبهه بود، در پی گیری امور متوجه شدم که وی از فرماندهی خمپاره 60هم انصراف نموده وبا چند قبضه خمپاره 60 و دوشيکا وتیر بار به خط رفته است خودم را با قاطر به بالای قله ای که شهید عالشی در آنجا مستقر بود رساندم ، با دیدن من به حالت خجالت افتاد ومعلوم بود از اینکه بدون اجازه فرماندهی خمپاره 60را رها کرده وبه این تپه آمده شرمنده است،
گفت:" فکر می کردم در رزم این منطقه جانم زودترآزاد خواهد شد تا در برابر فر مانده ام خجل نباشم" بعد از خوش وبش به سنگر دیده بانی رفتیم او وضعیت منطقه را تشریح نمود وگفت چقدر لذت بخش است که دشمن خود را، رودر رو ببینیم ونتیجه شلیک خود را مشاهده كنیم ، برایش گفتم درست است، فرماندهان هم دوست دارند همیشه در خط مقدم باشند ولی هدایت وهماهنگی سایر محورهای جبهه هم لازم است، بعد ازاین گفتگوها با التماس درخواست موافقت برای ماندن دائمی در خط مقدم نمود، علاقه وی برای نبرد با دشمن به حدی بود که دلم رضا نداد که تقاضای عالشی را نپذیرم ، از سوی دیگر بی سرپرست ماندن قسمتی از ادوات موجب نا هماهنگی در بخشهای دیگر جبهه می شد ، موقع خداحافظی گفتم تا فردا به سنگرت بر گرد.خندید، وگفت :انشاالله قبول مي کنید اینجا بمانم ، او ته دل مرا خوانده بود، در این حال بی سيم چی به سراغم امد، وگفت با شما کار دارند ،گوشی را گرفتم مرکز پیام فرماندهی لشکر بود،.پیام این بود:"بعد از ظهر در سنگر فرماندهی لشکر جلسه برگزار می شود :"رو کردم به عالشی وخندیدم ، سوار قاطرشدم و حرکت کردم ،این حیوان مرا به طرف دشمن برد هرکاری کردم نایستاد، بچه ها داد زدند از قاطر پیاده شوم 50متر از خط خودمان دور شده بودم ، ومجبور شدم خود را از قاطر پایین بیندازم 700متر هوایی با دشمن فاصله داشتم ، سینه خیز از سینه کش کوه بطرف سنگرهای خودمان بالا کشیدم ، خداخدا مي کردم که دشمن متوجه نشود، اما از داد وفریاد بچه های خودمان عراقیها با خبر شدند ، مرا به رگبار بستند نیروهای خودی هم جواب دادند، در این حین فرصتی باز شد خودم را به پشت سنگرهای خط مقدم رساندم قاطر هم بطرف دشمن رمید ،عالشی با مزاح گفت آقاي محمدزاده این اخطار خدا بود تا با من کاری نداشته باشی، خلاصه بعد از ظهر در جلسه لشکر شرکت کردم ،جلسه در اطاق یک مدرسه (روستای شیوه رش)بود قضیه رفتن عالشی به خط مقدم و رها کردن فر ماندهی خمپاره 60را به مهدی باکری گفتم ، گفت بگو برگردد ،گفتم برای بازگشت راضی نیست ، آقا مهدی یادداشتی به عالشی نوشت روز بعد دوباره با یک قاطر به نوک قله رفتم، تا یادداشت فرمانده لشکر 31عاشورا را به عالشی برسانم، پشت سنگر با عالشي در حال صحبت بودیم که آقا مهدی باکری سوار بر قاطر خود را به آنجا رساند ، گفتم آقا مهدی بفرمایید این شما واین هم عالشی، آقا مهدي گفت ،بله من هم توي اين تپه باشم پائين نمي آيم ، چراكه تمام حركات دشمن زير نظرات هست ،روزي چند بارجنگ تن به تن است اتفاق مي افتد، گلول اي كه شليك مي كني مي بيني و... عالشی جواب دادآقا مهدی اینجا کار کردن ثواب زياد دارد، آقا مهدی گفتند، اطاعت از فرماندهی ثوابش از همه چیز بیشتر است ، در این حال عالشی خندید وتسليم فرمان آقا مهدي باكري شد،داخل سنگررفت و کوله پشتی اش را برداشت وهمراه هم به سنگر فرماندهی راه افتاديم .
راوی فرمانده تيپ ذوالفقارلشكرهميشه پيروزعاشورا
(دوران هشت سال دفاع مقدس)
سرتيپ پاسداربازنشسته
محمدرضا محمدزاده
دیدگاه خود را بنویسید